عزیز زندگی
نویسنده: احمد روشن(پنج شنبه 85/10/28 ساعت 8:30 عصر)
اخه تو عزیز قصه هامی
اخه تو شعر روی لبامی
اخه جون تو بسته به جونم
اگه بری دیگه نمی تونم
اخه اسم ترو که میارم
میشی همه دارو ندارم
از چی میترسی تو مهربونم
منکه رو عشق تو موندگارم
یه شب میون بارون
غرورم و شکستم
کاشکی بهت میگفتم چقدر ترو می خواستم
می خوام بازم بخونم
تو بارون از نگاهت
با این که خیلی خسته ام
بگذرم از گناهت
شعر(شادمهر عقیلی)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ